و با او گفتم «خدای شرّ جن و انس را از تو دور کند.
من برای کسانِ خویش از کوفه آذوقه آورده ام
و نفقه آنها نزدِ من است.
بروم و آذوقه آنها را برسانم
آن گاه سوی تو باز آیم، إن شاء الله.
و اگر به تو رسم، البته تو را یاری کنم.»
گفت «اگر قصدِ یاریِ من داری، بشتاب! خدای بر تو ببخشاید.»
دانستم به مردان محتاج است.
نزدِ اهلِ خویش رفتم و کارِ آنها راست کرده و وصیت کردم.
از عجله من تعجب کردند.
مقصودِ خود گفتم
و از راه بنی ثعل روانه شدم
تا به عُذَیب الهیجانات رسیدم.
اسامة ابن بدر را دیدم.
خبرِ کشته شدنِ حسین را داد...
بازگشتم.
موضوع مطلب :