خوش غیرت
 
 

زبان دیگر در کام نمی چرخد
و چشم در حدقه نمی گردد
نفس هم به زور بالا می آید و پایین می رود
نمی دانم چه شده
هر چه هست
غریب است و نا آشنا
دلتنگ می شوم
فریاد می زنم سکوت را
باز هم خودم
باز هم خودم
تنها
تنهای تنها
می اندیشم حساب می کنم چرتکه می اندازم
دیگر هیچ چیزی نیست



موضوع مطلب : فریاد سکوت

ارسال شده در تاریخ : چهارشنبه 89/8/12 :: 12:5 صبح :: توسط : سعید

روزگار عجیبی است. دیگر هیچ چیزی سرجایش نیست.
 همه از «حق» صحبت میکنند و دیگر هیچ کسی طرف «وظیفه» ی بدبخت را نمیگیرد. همه حق اند و باید دوید تا آن را برایشان ادا کنی.
خدای نا کرده اگر عملی یا کاری را که کمی بوی «تکلیف» می دهد انجام دهند یا منتظر تقدیراند یا جبران.
نمی دانم که این جماعت با امام زمان چه می کنند، خدا کند در سپاه امام زمان به اندازه ی کافی پست و مقام باشد
 وگرنه شاید عده ای به طرف دیگر کشیده شوند و حتی منکر عصمت و امامت او شوند.
خلاصه امام زمان مشکلی نیست قبلا دوریتان کمی ملال آور بود ولی حالا برای ازدواج دنبال یکی از خواهران تشکل هستم و آقای ... قول داده بعد انتخابات ما را جایی استخدام کند
تا یکجوری زحمات ما را جبران کند.
راستی کم کم دارد سرم شلوغ می شود خودت که می دانی زندگی خرج دارد.
اگر توانستید سری به ما بزنید خوشحال می شویم بالاخره شما وظایفی نسبت به شیعیانتان دارید.
آهان یادم رفت حساب جمعه ها از دستم در رفته خودتان زحمت بکشید زمان جمعه وعده داده شده را
یا پیامک بزنید یا میل کنید 




موضوع مطلب : وظیفه حق امام زمان

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 89/8/4 :: 9:44 عصر :: توسط : سعید

>

خواب دیدی شبی که جلادان،فرش دارالخلافه ات کردند


گردنت را زدند با ساطور،به شهیدان اضافه ات کردند


می خروشیدی اینکه می بینید، شیمیائی است، مومیائی نیست


نه ابوالهول ها نفهمیدند،متهم به خرافه ات کردنت


چارده سال می شود ، یانه ، چارده قرن سخت می گذرد


بی قراری مکن خبر دارم ، سرفه ها هم کلافه ات کردند


زخم ها، ماسک های اکسیژن ، چه می آید به صورتت،مؤمن


تو بدانی اگر که تاول ها چقدر خوش قیافه ات کردند


شهر ها برج مست می سازند، برج ها بت پرست می سازند


شرق ما حیف غرب وحشی شد، محو در دود کافه ات کردند


فکر بال تو را نمی کردند، روح ترخیص می شد از بدنت


وتو بالای تخت می دیدی، کفنت را ملافه ات کردند


جا ندارند در هبوط خزه،سروها- جمله های معترضه-


زود رفتی به حاشیه ای متن، زود حرف اضافه ات کردند


" عباس احمدی "





موضوع مطلب : جانباز حرف اضافه

ارسال شده در تاریخ : جمعه 89/7/30 :: 8:13 عصر :: توسط : سعید

گفتند امام زمانی
گفتیم چه کنیم که زمان ما را با خود برده است و دیگر زمانی برای تو نداریم
گفتند اعمال ما هفته ای دو بار به حضورت می رسد
گفتیم بماند برای بعد...
گفتند برای شیعیانت دعا میکنی
گفتیم پس چرا این همه مشکل داریم
باز هم گفتند و گفتیم و تو در سکوت
انگار تو منتظر مایی و ما موعود تو
مادرم میگفت درسهایت را برای شب امتحان نگذار شاید نتوانی درس بخوانی چه کنیم که عمری شاگرد تنبلی بودیم
راستی اگر آمدی و نبودیم دلگیر نشو پیغام  خود را بگذار





موضوع مطلب : امام زمان

ارسال شده در تاریخ : چهارشنبه 89/7/21 :: 2:49 صبح :: توسط : سعید

داستان یک زندگی
روزی به دنیا آمد، کم‌تر از روزی زندگی کرد و کم‌تر از آنی مرد.
این دور تند  زندگی ماست. منبری و واعظ نبوده و نیستم که وقتت را تلف نکن، در زندگی هدف داشته باش و از این حرف‌ها.
نه جنس حرفم چیز دیگری است.
آهنگران برای این‌که شمشیر خوبی درست کنند، فولاد را در جهنم کوره آنقدر حرارت می‌دهند تا سرخ شود. سپس با پتک آنقدر بر آن می‌کوبند تا شکلی را که می‌خواهند گیرد و آن را در آب سرد فرو می‌کنند. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می‌کند و رنج می‌برد و آنگر این کار را آنقدر تکرار می‌کند تا شمشیر مورد نظرش را درست کند و فولادی که تاب این کار را نیاورد ترک می‌خورد و آهنگر آن را به میان انبوه زباله‌ها می‌اندازد.
به دور تند زندگی باز گردیم. در این زمانه چه می‌شود که دیگر داستان زندگی ما متفاوت شود، رنگ گیرد و ماندنی شود؟ ما کوره‌ی آهنگر و پتکش را کجا بیابیم.
به نظرم باید به دنبال جبهه‌ای باشیم که در کوران بلایش ساخته و هرم هلاوتش ذوب و در دریای عشقش غرق و در رقص شمشیرش چاک چاک شویم.
تا خود رانشکنی و از خودیت نگذری، محرم اسرار نخواهی بود و غریبه چه می‌داند که در نهان‌خانه چیست.
آری جبهه معبری است برای شکستن خودیت و نیست شدن و یکی شدن.
اما جبهه‌های فکه و مجنون آه، آه از آه‌های ما که همه بوی دروغ می‌دهد. آه از این‌که کاش بودیم و می‌جنگیدیم. آه از حسرت‌های اسف بار، از ماکنت معک های بسیار. غافل از اینکه نیمه شب‌ها، ماه هم بر کازینوهای لاسوگاس می‌تابیده، هم بر گورهایی که بسیجیان از خوف خدا و عشق به او می‌گریستند و  هم بر برج میلاد و هم بر کسانی که از عجایب خیابان ولی عصر در عصرها لذت می‌برند.
این ماه همان ماهست و خدا همان خدا.
زمانه زمانه‌ی منتظر ماندن نیست. « باید نگریست و دل نبست، باید چشم انداخت و دل نباخت که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت».(1)
و هرکس را لیلة القدری است که در آن ناگزیر از انتخاب خواهد شد، با حسین بودن یا بر حسین شدن
باید جبهه‌ات را پیدا کنی یا آن را بسازی و باید این را هم بدانی  کسانی که حسین را یاری نکردندهم، در صف دشمنان حسین‌اند.
« و مپندار که عاشوراییان را بدان بلا آزموده‌اند و لا غیر. صحرای بلا به وسعت همه‌ی تاریخ است».(2)

1. سخنی از امام علی(ع)
2. سخنی از سید شهیدان اهل قلم

بعدالتحریر: میخوای بگی اینا که همش شعاره، میگم شعارهای خوبیه، میخوای بگی خودت  کجای این ماجرایی میگم توی  قسمت هیچ



موضوع مطلب : داستان حسین شعار لاسوگاس

ارسال شده در تاریخ : جمعه 89/5/29 :: 4:6 صبح :: توسط : سعید
<      1   2   3      >
RSS Feed
بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 29291