سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
خوش غیرت
 
 

چون سحر شد،
حسین [از مکه] به راه افتاد
و خبر به محمد [حنفیه] رسید: وضو می ساخت و طشتی پیشِ او نهاده بود.
گریست،
چنان که طشت را از اشک پر کرد.

نزدِ او آمد و زمامِ ناقه ی او بگرفت
و گفت: «ای برادر! 
با من وعده دادی در آن چه از تو درخواست کردم -[رفتن سوی یمن]-
تأمل فرمایی.
چه باعث شد که به این شتاب خارج شوی؟»

گفت «پس از آن که تو جدا گشتی،
رسولِ خدا به خوابِ من آمد
و گفت "ای حسین! بیرون رو! که خدا خواسته تا تو را کشته بیند."»

ابن حنفیه گفت «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون.
پس مقصود از بردنِ این زنان چیست؟
و چون است که تو با این حال آنها را با خود می بری؟»

گفت که «پیغمبر به من فرمود "خداوند می خواهد آنها را اسیر بیند."»

با او وداع کرد و بگذشت.


___________________________
- کتاب آه، ترجمه نفس المهموم شیخ عباس قمی، ص 119




موضوع مطلب :

ارسال شده در تاریخ : چهارشنبه 89/9/17 :: 12:24 صبح :: توسط : سعید
RSS Feed
بازدید امروز: 10
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 28291